ای آفتاب به شب مبتلا خداحافظ


غریب واره دیر آشنا خداحافظ


به قله ات نرسانید بخت کوتاهم


بلند پایه ی بالا بلا خداحافظ


تو ابتدای خوش ماجرای من بودی


ای انتهای بد ماجرا خداحافظ


به بسترت نرسیدند کوزه های عطش


سراب تفته ی چشمه نما خداحافظ


میان ماندن و رفتن درنگ می کشتم


بگو سلام بگویم و یا خداحافظ


قبول می کنم از چشمهای معصومت


که بی گناه ترینی ولی خداحافظ


اگر چه با تو سرشتند سرنوشت مرا


ولی برای همیشه تو را خداحافظ